بچه های دیلمی
دیلم ما 
قالب وبلاگ
نويسندگان
لینک دوستان

تبادل لینک هوشمند
برای تبادل لینک  ابتدا ما را با عنوان بجه های دیلمی و آدرس deylamian.LXB.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.





خیابانها را به نام شهدا کردیم، تا هر وقت نشانی منزل را میدهیم؛ بدانیم از گذرگاه خون کدام شهید، با آرامش به منزل میرسیم.
[ چهار شنبه 16 بهمن 1392برچسب:, ] [ 11:56 ] [ میر مهنا ]
مادر تمام زندگیش سجاده ایست گسترده در آستان وحشت ِ دوزخ مادر همیشه در ته هر چیزی دنبال جای ِ پای ِ معصیتی می گردد و فکر می کند که باغچه را کــفـر یک گیاه آلوده کرده است مادر تـمـام روز دعــــــــا مــی خـــواند مادر گــنــاهـکـار ِ طـبـیـــعی اســت و فوت می کند به تمام ِ گــل ها و فوت می کند به تمام ماهی ها و فوت می کند به خودش مادر در انتظار ظهور است و بخششی که نازل خواهد شد... "فروغ فرخزاد"
[ چهار شنبه 16 بهمن 1392برچسب:, ] [ 11:53 ] [ میر مهنا ]





[ سه شنبه 19 دی 1391برچسب:, ] [ 15:35 ] [ میر مهنا ]

کنار پارک نشسته بود و عصای سفیدش را محکم در دست جمع کرده بود ...صدای غرش آسمان را شنید ... بلند شد و دستش را برای گرفتن قطرات باران دراز کرد .. ناگهان سردی چیزی را در کف دستش احساس کرد... دختر بچه در حالیکه به سرعت از کنارش می گذشت فریاد زد : مامان...! پول رو دادم به اون گداهه...

[ سه شنبه 19 دی 1391برچسب:, ] [ 15:33 ] [ میر مهنا ]

دختر جوانی آبله سختی گرفت. نامزدش به عیادت او رفت. چند ماه بعد، نامزد وی کور شد. موعد عروسی فرا رسید. مردم می گفتند: چه خوب! عروس نازیبا همان بهتر که شوهرش هم نابینا باشد. 20 سال بعد از ازدواج، زن از دنیا رفت. مرد عصایش را کنار گذاشت و چشمانش را گشود. همه تعجب کردند.مرد گفت : «من کاری نکردم جز اینکه شرط عشق را به جا  آوردم.»

[ سه شنبه 19 دی 1391برچسب:, ] [ 15:30 ] [ میر مهنا ]

روزی یک مرد ثروتمند، پسر بچه کوچکش را به یک روستا برد تا به او نشان دهد مردمی که در آنجا زندگی می کنند، چقدر فقیر هستند. آن دو، یک شبانه روز در خانه محقر یک روستایی مهمان بودند.
در راه بازگشت و در پایان سفر، مرد از پسرش پرسید: نظرت در مورد مسافرتمان چه بود؟
پسر پاسخ داد: عالی بود پدر!
پدر پرسید: آیا به زندگی آنها توجه کردی؟
پسر پاسخ داد: بله پدر!
و پدر پرسید: چه چیزی از این سفر یاد گرفتی؟
پسر کمی اندیشید و بعد به آرامی گفت: فهمیدم که ما در خانه یک سگ داریم و آنها چهار تا، ما در حیاطمان یک فواره داریم و آن ها رودخانه ای دارند که نهایت ندارد. ما در حیاطمان فانوسهای تزیینی داریم و آن ها ستارگان را دارند. حیاط ما به دیوارهایش محدود می شود، اما باغ آن ها بی انتهاست!
با شنیدن حرف های پسر، زبان مرد بند آمده بود. پسر بچه اضافه کرد: متشکرم پدر، توبه مننشاندادی ماجقدرفقیرهستیم

 

[ سه شنبه 19 دی 1391برچسب:, ] [ 15:25 ] [ میر مهنا ]



اگر زن نبود نوابغ جهان را چه کسی پرورش می داد ؟ . ناپلئون

مردها را شجاعت به جلو می‌راند و زنها را حسادت. برنارد شاو

نگهداری دم ماهی و دل زن از مشکلات است . آرتور شوپنهاور

به سراغ زنان می روی ؟ تازیانه را فراموش مکن ! . فردریش نیچه

مردان آفریننده کارهای مهمند و زنان به وجود آورنده مردان . رومن رولان

اگر از طبقه‌ بالا زن‌ بگیرید، به‌جای‌ خویشاوند ارباب‌ خواهید داشت‌. لئوپول


چیزی که زن دارد و مرد را تسخیر می کند ، مهربانی اوست ، نه سیمای زیبایش . ویلیام شکسپیر

جنبش تساوی خواهی زنان موجب می شود زن از زنانه ترین غرایز خود دور می شود . فردریش نیچه

شیرین ترین سخنان در زندگی ، خوش آمد گویی بی غل و غش زن به شوهر خویش است . جورج ولز

زن زشت در دنیا وجود ندارد فقط برخی از زنان هستند که نمی‌توانند خود را زیبا جلوه دهند. برنارد شاو

هر کجا مردی یافت شد که به مقامات عالیه رسیده یقیناً زنی پاکدامن او را همراهی کرده است . شیلر

زن عاقل به تربیت همسرش همت می گمارد, و مرد عاقل می گذارد  که زنش اورا تربیت کند . مارک تواین

[ سه شنبه 19 دی 1391برچسب:, ] [ 15:21 ] [ میر مهنا ]

ولادت حضرت زهرا سلام الله علیها مصادف با روز مادر و روز زن

[ سه شنبه 19 دی 1391برچسب:, ] [ 15:19 ] [ میر مهنا ]

پدر

پدر

روزی پدری دست خود را روی شانه پسر خود گذاشت و گفت من قویترم یا تو؟ پسر گفت من.

پدر جا خورده و دوباره پرسید من قویترم یا تو؟ پسر گفت من. 

پدر بغض کرد ودوباره پرسید من قویترم یا تو؟ پسر گفت من .

پدر ازجابلند شد چند قدم باناراحتی و اشک از پسرش دور شد و دوباره پرسید من قویترم یا تو؟ پسر گفت تو ... 

پدر گفت چون من ناراحت شدم گفتی من قویترم ؟ 

پسر گفت نه آن سه باری که گفتم من از تو قویترم چون دستت روی شانه ام بود پشتم به کوهی مثل تو گرم بود اما وقتی دستت را برداشتی دیدم بی تو چیزی نیستم . . .

[ سه شنبه 19 دی 1391برچسب:, ] [ 15:18 ] [ میر مهنا ]

 
فقر ، گرسنگی نیست ، عریانی  هم  نیست ...

فقر ، چیزی را  " نداشتن " است ، ولی  ، آن چیز پول نیست ، طلا و غذا نیست  ...

فقر  ،  همان گرد و خاكی است كه بر كتابهای فروش نرفتهء یك كتابفروشی می نشیند ...


فقر ،  تیغه های برنده ماشین بازیافت است ،‌ كه روزنامه های برگشتی را خرد میكند ...


فقر ، كتیبهء سه هزار ساله ای است كه روی آن یادگاری نوشته اند ...


فقر ، پوست موزی است كه از پنجره یك اتومبیل به خیابان انداخته میشود ...

فقر ،  همه جا سر میكشد ...

فقر ، شب را " بی غذا  " سر كردن نیست ..

فقر ، روز را  " بی اندیشه"   سر كردن اس

[ سه شنبه 19 دی 1391برچسب:, ] [ 15:14 ] [ میر مهنا ]
صفحه قبل 1 2 3 4 5 ... 8 صفحه بعد
.: Weblog Themes By Pichak :.

درباره وبلاگ

جويباری هستيم كه دوست داريم به اندازه وسع مان جاري شويم. اگر ياريمان كنيد شايد رودخانه و دريا شويم و اگر سنگ بر راهمان نهيد، شك نكنيد كه ما هم مرداب می‌شويم
امکانات وب

نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

خبرنامه وب سایت:





آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 1
بازدید دیروز : 0
بازدید هفته : 2
بازدید ماه : 8
بازدید کل : 1292
تعداد مطالب : 73
تعداد نظرات : 4
تعداد آنلاین : 1



Alternative content


.

-
-

تبادل لینک

خرید بک لینک